
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۶۸
۱
بجز از لب تو پسته بجهان شکر نریزد
بجز از قد تو از سرو عبیر تر نریزد
۲
نه همین بلعل شیرین خط سبز برفشاند
به شکر لب تو طوطی نبود که پر نریزد
۳
سر خود نهاده آشفته براه زلفت آری
چو بصولجان رسد گوی چگونه سر نریزد
۴
زحدیث درد هجران بنویسم ار حدیثی
نبود شبی که کلکم بورق شرر نریزد
۵
من خاکی ار زحیدر نکم طمع نشاید
که سحاب آب بر گل نتواند ار نریزد
۶
اسدالله آنکه نامش چو برند در نیستان
نشود که پنجه از بیم ز شیر نر نریزد
نظرات