آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۷۳

۱

اگر جانان زدر آید چه اندیشه زجان باشد

که جان در مجلس جانان متاعی رایگان باشد

۲

توئی با طلعت زیبا درون جامه دیبا

که حورا در حریر است و پری در پرنیان باشد

۳

چو خم عمریست در میخانه عشق تو پابرجا

مدامم خون دل در جوش و مهرم در دهان باشد

۴

مبادا که زاسرار دل من چشم غمازم

همان بهتر که راز عشق از مردم نهان باشد

۵

مقام عشق را گفتن نباشد حد من اما

همیدانم که عرشش فرش راه آستان باشد

۶

سری در پای تو کردم مباد آندم که برگردم

روان پایم بسر برنه که مقصود روان باشد

۷

من اندر دجله ی غرقم که بگذشت آب از فرقم

چو پیکانم بدل جا کرد کی بیم از کمان باشد

۸

مرا آن ماه گل رو زینت ایوان بود امشب

که گوید گل ببستانت و مه در آسمان باشد

۹

معلق تریکی کوه و دگر آویزه دلها

همین فرقت زموی فرق تا موی میان باشد

۱۰

بگفتم تا تنی دارم بود شوقت چو جان در تن

غبار تن هوا بگرفت و شوقم همچنان باشد

تصاویر و صوت

نظرات