آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۷۹

۱

پیر میخانه چرا دوش مرا بار نداد

خامیم دید وز آن آب شرربار نداد

۲

شاخ امید که از رشحه خم خرم بود

اندرین فصل بهارم زچه رو بار نداد

۳

اثر نیک و بدی ها بنهاد من و توست

ساقی دور کرا باده بمعیار نداد

۴

من بی پا و سرو طوف حریمش هیهات

بس کلیم آمدش و راه بدربار نداد

۵

بار زلفین تو گفتم که زدل بردارم

دست و پاها زدم وباز دلم بار نداد

۶

نافه مشک بود خشک که از چین و ختاست

این چنین مشک طری آهوی تاتار نداد

۷

شکوه از شیخ و برهمن بکه گویم چکنم

آن براند از حرمم این ره خمار نداد

۸

کیست در میکده یا رب که شکوهش امشب

مست را راند زدر راه به هشیار نداد

۹

لعل ضحاک چه خونها که زهر دیده بریخت

زلف چون مار دلی نیست که آزار نداد

۱۰

طوق کافر نشد و زینت دست مسلم

رشته تا زلف تو بر سبحه و زنار نداد

۱۱

کی سلیمان شدیش زیر رنگین ملک جهان

تا باو لعل لبت خاتم زنهار نداد

۱۲

بجز از احمد و حیدر که دو نور احدند

راه کس را به پس پرده اسرار نداد

۱۳

کرده انکار خدائی و نبوت بیقین

هر کسی او بولای علی اقرار نداد

۱۴

باری آشفته تو را دست بگیرد حیدر

راند گر شیخت و خمار گرت بار نداد

۱۵

تا دم روح فزایش مدد روح نشد

دم عیسی اثری بر تن بیمار نداد

تصاویر و صوت

نظرات