
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۸۳
۱
هر که در گلشن دل سرو سمن بردارد
بایدش دل زگل و سرو سمن بردارد
۲
حالت بسمل عشق و مژه فتانش
داند آن خسته که دل برسر خنجر دارد
۳
کرده چون پهلوی دارا دل مجروهم چاک
آنکه ابروی چو شمشیر سکندر دارد
۴
نبود آرزوی کوثر و حورش در دل
آنکه دلبر ببرو باده بساغر دارد
۵
تاج جمشید بسرکی نهد و افسر کی
هر که از خاک در میکده افسر دارد
۶
کار ناصح بسر زلف تو افتادی کاش
تا بدیدی دل آشفته چه بر سر دارد
نظرات