
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۳۸۷
۱
برون از دیده غواص صد دریای خون آمد
که تا یک گوهر ارزنده از دریا برون آمد
۲
زبس دلهای خونین کرده جا در نافه زلفش
عجب نبود گر از آن موی مشکین بوی خون آمد
۳
مگر زلف نژند تو کمند خاطر من شد
که هر جا میکشد دل در قفایش بیسکون آمد
۴
مرنج از راستی کز سرو موزون بر بیالائی
بمه سنجیده ام حسن رخت صدره فزون آمد
۵
زکف شد دامن دلدار اکنون باد در دستم
چها زین پس بمن یا رب زبخت واژگون آمد
۶
چگونه ره برم در شام هجران بر سر کویش
اگر نه بوی زلف عنبرینش رهنمون آمد
۷
اگر دیوانه زنجیر زلف آن پری روئی
برت آشفته صد مجنون پی درس جنون آمد
نظرات