آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۸۸

۱

اگر آن ماه پیکر پرده از رخسار برگیرد

زخجلت ابر را خورشید چون معجر بسر گیرد

۲

چو گو افتاده ام اندر سم گلگون سمند او

مگر چوگان زلفش روزیم از خاک برگیرد

۳

برآید آتشین آهم گر از دل در شب هجران

از آن ترسم که آتش در تمام خشک و تیر گیرد

۴

عجب نبود بباغ ار میوه خونین ببار آرد

نهالی کاو زسیلاب سرشک من ثمر گیرد

۵

اگر ریزد بعمان قطره اشکم عجب نبود

صدف کز شاخ مرجان بار نه عهد گهر گیرد

۶

کشم هر چند جور از یار ما فارغ از رشکم

خنک آن کاو که چون من دلبر بیدادگر گیرد

۷

متاع حسن کاسد شد که سر زد خط زرخسارش

کسادی آرد آری هاله چون گرد قمر گیرد

۸

بگو دیوانه ای دیدم گسسته سلسله شیدا

گر آن زنجیر مو از حال آشفته خبر گیرد

تصاویر و صوت

نظرات