آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۹۲

۱

زیبا صنما این همه زیبا نتوان بود

رعنا پسرا این همه رعنا نتوان بود

۲

در حسن زنی نوبت یکتائی و وحدت

آخر نه خدائی تو و یکتا نتوان بود

۳

گر خود ملکی از چه مجاور بزمینی

گر حوری و غلمان که بدنیا نتوان بود

۴

ترکان همه خونریزو ندارند محابا

لیکن چو تو بی خوف و محابا نتوان بود

۵

از نخل تو تا چند نچیدن رطب وصل

عمری بتماشا و تمنا نتوان بود

۶

بر کوه نهی بار غم عشق بنالد

بالله که چون کوه توانا نتوان بود

۷

چون دیگ زند جوش اگر دل عجبی نیست

آسوده بر این آتش سودا نتوان بود

۸

گر سرو سهی بالا ور ماه تمام است

هرگز که باین چهره و بالا نتوان بود

۹

دارند بتان ناخن مخضوب زحنا

با پنجه سیمین مهنا نتوان بود

۱۰

گیرم که شوی رستم دستان بشجاعت

مانند علی والی و والا نتوان بود

۱۱

آشفته شکر ریز شدی زآن لب شیرین

گویا چو تو ای مرغ شکر خا نتوان بود

تصاویر و صوت

نظرات