آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۳۹۵

۱

زآن غنچه که از پرده به یک بار برآمد

گلزار به جوش آمد گل زار برآمد

۲

کردند ز گل دوری مرغان گلستان

تا آن گل نوخیز به گلزار برآمد

۳

بیزار شد از سرو چمن قمری خوشخوان

تا با قد چون سرو به رفتار برآمد

۴

بس خرقهٔ پرهیز که شد در گرو می

سرمست چو از خانهٔ خمّار برآمد

۵

عاقل نتوان جُست دگر در همه آفاق

تا در نظر خلق پری‌وار برآمد

۶

تسبیح به خاک افکن و سجاده به می شوی

کان مغبچه با زلف چو زنّار برآمد

۷

صوفی که بُد از زرق رخش زرد همه عمر

از میکده با چهرهٔ گلنار برآمد

۸

آورد پشیمانی بیع مه کنعان

تا نقش بدیع تو به بازار برآمد

۹

آشفته چو آن زلف سیه دید به دل گفت

این مشک کی از طبلهٔ عطار برآمد

تصاویر و صوت

نظرات