
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۴۰۷
۱
از پی عقل دویدم بدبستانی چند
نیست جز زمزمه عشق تو دستانی چند
۲
دل زسودای گل روی تو چون بلبل باغ
ریخت از خون جگر طرح گلستانی چند
۳
خیزدم ناله زهر بند جدا همچون نی
زاستخوان در بدنم رسته نیستانی چند
۴
نیست یک سرو چو بالایت و یک گل چو رخت
بلبل و فاخته گشتیم ببستانی چند
۵
طوطیانند خط سبز تو بر گرد هان
تنک بر تنگ بگرد شکرستانی چند
۶
لوحش الله از آن طره جادو که زهجر
ساخت در چشمه خورشید شبستانی چند
۷
راه گم کرده سوی کعبه شدم کز در دیر
خورد بر گوش دلم نعره مستانی چند
۸
گفت آشفته بیا کعبه عشاق اینجاست
از چه بیهوده روان در عربستانی چند
۹
نجف است این و در و خیل ملایک زشرف
پی تعلیم شده طفل دبستانی چند
نظرات