آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۴۱۸

۱

هر کرا نقش بجانست کی از دل برود

و گرش جان برود نقش تو مشگل برود

۲

روح مجنون چو جرس پیش رود لیلی را

گراز این دشت بصد مرحله محمل برود

۳

تو چمان گر بچمی با گل رخساره بباغ

پای سرو و گل از این خجلت در گل برود

۴

میروی عکس تو در دیده ما میماند

همچو آئینه که مهرش زمقابل برود

۵

بحر عشق است نباشد بجز از طوفانش

عجب از نوح از این بحر بساحل برود

۶

دادخواهان همه نالند زقاتل در حشر

دادخواهی من آنست که قاتل برود

۷

هر که بیند نظری بر تو برد بهره زعمر

آه از آن دیده که از کوی تو غافل برود

۸

تا که آئینه بود نقش تو در او باقیست

پیش آئینه چو آن طرفه شمایل برود

۹

دیده گر بر تو فتد وقف تو ماند نظرش

رستم ار آید در کوی تو بیدل برود

۱۰

زاهدا باده کش و نکته توحید بگوی

ترسمت عمر گرانمایه بباطل برود

۱۱

چه غم آشفته گر از شور تو مجنون گردید

هر که دیوانه شد از عشق تو عاقل برود

تصاویر و صوت

نظرات