آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۴۱۹

۱

ز نمک ندیده بودم که کسی شکر بریزد

نه رطب ز سرو هرگز چو لب تو تر بریزد

۲

خط سبز بی‌سبب نیست که بر لبت نشسته

به شکر لب تو طوطی چو رسید پر بریزد

۳

نکنی ملامت دل که سرشک اوست غماز

که چو شمع سوخت اشکی نتواند ار بریزد

۴

تو بگوی فحش از آب لب که کسم دعا نگوید

تو بریز خون عاشق که کس دگر بریزد

۵

همه طرح خوب ریزد به صحیفه مانی صنع

به خدا ز خامه طرحی ز تو خوب‌تر بریزد

۶

تو چه چشمهٔ حیاتی که ز شوق تو نشاید

که ز چشم آب حیوان به رهت خضر بریزد

۷

چو حدیث اشتیاقت به صحیفه می‌نویسم

نشود شبی که کلکم به جهان شرر بریزد

۸

تو چه گوهری همانا که ز بحر کبریایی

به صدف چو گوهر تو به جهان بشر بریزد

۹

منم آن نهال آشفته که میوه‌ام بود عشق

به جز از ولای حیدر ز برم ثمر نریزد

تصاویر و صوت

نظرات