آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۴۲۳

۱

چه برخیزد از این سودا کزو دایم شرر خیزد

چه سود از این عمل داری کزو دایم ضرر خیزد

۲

هوای نفس بگذار و حدیث عقل را بشنو

که خیر از عقل می‌آید ولی از نفس شر خیزد

۳

بهار طول امل ای دل ز دامان عمل مگسل

چه می‌آید از آن عهدی کزو بوک و مکر خیزد

۴

دگر جانوران از پیشه غیر شیر هم آمد

بنازم نیستان عشق کز وی شیر نر خیزد

۵

اگر نه نار ابراهیم آمد گلشن رویت

چرا اندر میان آتشش گل‌هایْ برخیزد

۶

بیا موسی به کوی عشق وارنی گوی خوش بنشین

چه کوهست اینکه هر شب نخل طورش از کمر خیزد

۷

نشاید خواندنش بستان چه فرقست از بیابانش

چو بید از بوستانی گر درخت بی‌ثمر خیزد

۸

سپر سازند در میدان چو خیزد از کمان پیکان

حذر کن ای دل از تیری که از شست نظر خیزد

۹

جهان دریای پرموج است و رخت ازو به ساحل بر

اگر از قعر این دریا همه لعل و گهر خیزد

۱۰

بود پیدا که داری آتشی چون شمع پنهانی

از این دودی که آشفته تو را هرشب ز سر خیزد

۱۱

به دفتر وصف حیدر می‌نویسی و عجب نبود

تو را گر از نی خامه همه قند و شکر خیزد

تصاویر و صوت

نظرات