آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۴۳۴

۱

دل که چندی از علایق رسته بود

دوش دیدم در کمندی بسته بود

۲

مردم دیده که کرد افشای راز

دیدمش چون دل بخون بنشسته بود

۳

دل که زخمش روی بر بهبود داشت

شکر کز تیر نگاهی خسته بود

۴

زآه من افلاکیان اندر فغان

من گمان کردم که آه آهسته بود

۵

حاجیان را کعبه چون میداد دست

خار راه بادیه گل دسته بود

۶

بر در آن خیمه چون میخم که زلف

بر گلوی جان طنابی بسته بود

۷

گفتمش مشکن دلم ای ترک مست

گفت این دل در ازل بشکسته بود

۸

گفتی آشفته چه شد او را بجوی

کو بزلفم عهد الفت بسته بود

۹

دیدمش در دام ترکی رام دوش

صید وحشی کز کمندت رسته بود

۱۰

دیدمش فارغ رقید این و آن

زآنکه با حب علی پیوسته بود

تصاویر و صوت

نظرات