آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۴۳۵

۱

این قوم که غارتگر عقل و دل و دینند

بیشک زنگه رهزن اصحاب یقینند

۲

زلفین سیاهت رسن جادوی بابل

چشمان چه بر آن چهره مگر سحر مبینند

۳

ما را نبود تیر بجز آه سحرگاه

با سخت کمانان که مرا خوش بکمینند

۴

در حلقه زهاد مرو نیک حذر کن

زین راهزنانی که در این شهر امینند

۵

زین سلسله درویش بیندیش تو شاها

هر چند که این طایفه خود راه نشینند

۶

اندیشه نمایند کجا از خطر بحر

قومی که طلبکار توای در ثمینند

۷

گر خون من آشفته حلال است بخوبان

من نیز برآنم که بتان نیز بر اینند

۸

ما و غم آن قوم که از پرتو واجب

دارای مکانند و در این عرصه مکینند

۹

آن سلسله کز خاتم و قائم بزمانه

سلطان زمانند و خداوند زمینند

تصاویر و صوت

نظرات