
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۴۳۷
۱
آن مست که در میکده مستانه بگرید
از شیخ حرم به که بافسانه بگرید
۲
از خاصیت عشق بعالم عجبی نیست
گر شمع شب از ماتم پروانه بگرید
۳
خونی که بساغر رود از چشم صراحی
خون خورده و از دوری خمخانه بگرید
۴
ساغر زپه بر گریه مینا زده خنده
مینا زچه بر خنده پیمانه بگرید
۵
دیوانه همه عمر بگرید زپری لیک
آخر پری از حالت دیوانه بگرید
۶
این جور و جفائی که تو بر دوست پسندی
نه دوست که بر حالش بیگانه بگرید
۷
گریان نبود شمع که جان سوخته او را
چون میرود از محفل جانانه بگرید
۸
در سینه دلم ناله کنان در شب هجران
چون جغد که در گوشه ویرانه بگرید
۹
محروم شد آشفته چو از درگه حیدر
شاید همه عمر غریبانه بگرید
۱۰
باده ندهند وز خضر آب بگیرند
یک عمر اگر بر در میخانه بگرید
نظرات