آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۴۵۷

۱

خنک آنقوم که در کف می روشن دارند

بزم از شعله می وادی ایمن دارند

۲

تا بمیخانه چه رفتست که امشب مستان

همه در مسجد و محراب نشیمن دارند

۳

بگذر از سیمبران ایدل شیدا کاین قوم

روی از آئینه دل از روی و آهن دارند

۴

من و کنج قفس و جور و جفای صیاد

گرچه مرغان چمن جای بگلشن دارند

۵

در ره بادیه ترکان بکمینند اما

نتوان گفت چو چشمان تو رهزن دارند

۶

برفوی دل صد پاره ام اینان آیند

رشته از زلف و زمژگان همه سوزن دارند

۷

در صف حشر که یعقوب گریزد زپسر

ای خوش آنان که تو را دست بدامن دارند

۸

گرچه آشفته سودای علی شد دو جهان

تو نپندار که سودای تو چون من دارند

تصاویر و صوت

نظرات