آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۴۷۱

۱

تا مهم از خانه سر بر می‌زند

آفتابش بوسه بر در می‌زند

۲

شکوه از صیادم این باشد که تیر

تا چرا بر صید دیگر می‌زند

۳

از کمان ابروی او جستم چو تیر

ترک چشم او به خنجر می‌زند

۴

من نشاندم نونهالی را به چشم

باغبان گر دم ز عرعر می‌زند

۵

عاشق آن نخل رطب آور بود

کاو نگارش سنگ بر سر می‌زند

۶

جان فزاید غمزه‌ات در هر نظر

بر رگ جان گرچه نشتر می‌زند

۷

عشق چون مستور ماند کآفتاب

هرچه پوشی پرده سر بر می‌زند

۸

شرح عشق آشفته با خامه مگو

کاین نیم آتش به دفتر می‌زند

۹

شمع را چون آتش پنهان بود

لاجرم وقتی به سر در می‌زند

۱۰

کیست آن شاعر که در اقلیم شعر

همچو سعدی سکه بر زر می‌زند

۱۱

اوست حلوایی و هرکس چون مگس

بر دکانش دست بر سر می‌زند

۱۲

بر جسارت‌های آشفته ببخش

کاو رقم بر نام حیدر می‌زند

تصاویر و صوت

نظرات