
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۴۸۲
۱
دوش سودای جنونم بسوی صحرا برد
کرد مجنونم و اندر طلب لیلا برد
۲
غافل از اینکه بود در حشم دل لیلی
بی سبب شور جنونم بسوی صحرا برد
۳
ساحت خیمه لیلی همه بر مجنون بود
من گمانم که باین کار مرا تنها برد
۴
من زآغاز دل ودین خرد باخته ام
دزد اول قدم از دست من این کالا برد
۵
عقل را کوه شمردم بره موجه عشق
وه که آن سیل دمان کوه گران از جا برد
۶
گرچه سودای دو زلف تو بخاکم افکند
سوی معراج مرا جلوه آن بالا برد
۷
وه چه معراج سر کوی علی غیرت عرش
کز بلا آدم و هم نوح پناه آنجا برد
۸
ثمر از حب علی جوی نه مهر دگران
کس بجز نخل کی از خار بنی خرما برد
۹
همه سوداست بسودای تو او را نه زیان
سر آشفته اگر عشق در این سودا برد
نظرات