آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۴۹۷

۱

رفته صبا پیرامنش کز خواب بیدارش کند

وز گل کند پیراهنش ترسم که آزارش کند

۲

سوزد کلیم از طور اگر خاکش دم از ارنی زند

کو چشم مستی کز نگه یک غمزه در کارش کند

۳

چشمت بگو تا ننگرد بر حال دل بهر خدا

ترسم که آزار دلم ناگاه بیمارش کند

۴

یوسف فروش بی‌بصر نشناخته قدر پسر

اندر هوای مشت زر لابد به بازارش کند

۵

عاشق خورد خون جگر هرروز در هجران او

هرشب شراب وصل را در جام اغیارش کند

۶

آشفته جسمم جان شده جانم همه جانان شده

منصور انا الحق می‌زند تا کیست بر دارش کند

۷

آن کاو مقیم کعبه بد زاسلام می‌زد لاف‌ها

سجده به بت می‌آورد کز سبحه زنارش کند

۸

رو بر در پیر مغان کاندر حریم لامکان

چون پا نهد حق در نهان دارای اسرارش کند

۹

از باده مهر علی در جام دارم اندکی

گر ساقی دور از کرم این باده سرشارش کند

تصاویر و صوت

نظرات