
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۰۰
۱
بسکه برخاست مرا از دل غمفرسا دود
زآتشین روی تو برخاست نگارینا دود
۲
آینه رو صنما این دل سنگین بگذار
آه از آندم که برآید زدل شیدا دود
۳
چند سودای سر زلف نکویان ایدل
که برآمد زدماغ من از این سودا دود
۴
دود عود است که از مجمره برخاسته است
یا که از روی تو از زلف غبیرآسا دود
۵
قرص خور را نبود دود رخت را چه فتاد
بلکه پیچیده در او زآه درون ما دود
۶
آن خط غالیه آسا چه برو دیده پدید
گفت پیدا شده از مهر جهان آرا دود
۷
آتشین آه من آشفته بشبهای فراق
همچو خاشاک بر آرد زدل دریا دود
۸
آخر ای شمع تو را سوز درون واننشست
تا زپروانه برآوردی بی پروا دود
۹
مگر از خاک نجف سرمه کنم چشمان را
ورنه ناچار کند دیده ما اعمی دود
نظرات