
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۰۳
۱
اگر نه بخت من او دایم از چه خواب کند
وگرنه جان من از چیست اضطراب کند
۲
مدام می کشد آن چشم مست زآن لب لعل
بلی چو ترک شود مست میل خواب کند
۳
مگر زپرسش روزحساب غافل شد
نگاه او که بدل ظلم بیحساب کند
۴
کمال رحم و مروت بود که صیادی
بقتل بسمل در خون طپان شتاب کند
۵
چه کرد گفتیم آن زلف با رخ جانان
هر آنچه با رخ خورشید و مه سحاب کند
۶
دهان تست اگر انگبین و کان شکر
چرا بپاسخ تلخم همی جواب کند
۷
کند بآینه ی رویت آه مشتاقان
همان که ابر سیه رو بآفتاب کند
۸
سگان خیل خود آنگه که یار بشمارد
مرا امید کز آنجمله انتخاب کند
۹
مدام طوق بگردن فکنده آشفته
که خویش را سگ درگاه بوتراب کند
۱۰
در جهان برخم بسته اند آشفته
مگر که دست خداوند فتح باب کند
نظرات