
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۱۴
۱
آنکه گفتی که بلب سر نهانی دارد
بسخن آمد و دیدم که دهانی دارد
۲
دل ندارد مگر آنکس که بعشق تو سپرد
کشته تیر غم تست که جانی دارد
۳
در وجودش نکند سستی پیری اثری
هر که در سر هوس تازه جوانی دارد
۴
کرد صاحب نظرش گرد ره گله عشق
کی کلیمش شمرد هر که شبانی دارد
۵
نرگس از نشئه چشمت بچمن مخمور است
لاله از داغ تو در باغ نشانی دارد
۶
کسوت ناز تو را عاریه برخود بربست
از خزان سرو اگر خط امانی دارد
۷
گفتی این تیر زشستت که نشست بر دل
روز از او پرس که در دست کمانی دارد
۸
زلف زانبوهی دل از کمر افتاد و فتد
هر که بر دوش چنین بار گرانی دارد
۹
کشتی نوح بگرداب محبت غرق است
گرچه پیداست که این بحر کرانی دارد
۱۰
نکند مرد سخن سنج بجز مدح علی
هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد
۱۱
وقف بر مدحت حیدر بود و عترت او
اگر آشفته زبانی بیانی دارد
نظرات