
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۲۵
۱
مژده ای دل که اویسی ز قَرَن میآید
بوی رحمٰن به من از سمت یمن میآید
۲
عشق چو نور نبی در دل من جلوهگر است
عجبی نیست اویس ار ز قَرَن میآید
۳
شوکت خار شد و نوبت دم سردی دی
بلبلان مژده که گل سوی چمن میآید
۴
زاغ گو نغمه ناخوش مرا اندر باغ
که سحر بلبل با صوت حسن میآید
۵
گو به یعقوب دو چشمان تو روشن که بشیر
اینک از مصر سوی بیت حزن میآید
۶
دل بیمار چه مانی که مسیحی به رَه است
کز دمش روح روان باز به تن میآید
۷
باد مشاطه گلزار همهروزه به باغ
بهر آرایش سوری و سمن میآید
۸
شده در عین غم آشفته طربناک مگر
به سوی طوس رفیقی ز وطن میآید
۹
خاکبوسی شه طوس مبارک بادش
که باید سر سودایی من میآید
نظرات