آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۵۳۶

۱

شعاع آن مه نو چون به طرف بام می‌افتد

به پابوسش ز بام چرخ ماه تام می‌افتد

۲

بتی درد که بر رخساره‌اش کعبه بود طایف

ز رونق از صفایش کعبه اسلام می‌افتد

۳

کشد می زیر خرقه شیخ شهر و پاکدامان شد

نخورده می اگر عاشق بود بدنام می‌افتد

۴

چه تدبیر است جز تسلیم او را ای هواداران

گذار مرغ زیرک چون به سوی دام می‌افتد

۵

بزن زآن آتش پخته که در جام و سبو داری

گذارت گر به سوی زاهدان خام می‌افتد

۶

به شام هر خم زلف تو شعرایی مجاور شد

اگر شعرا گذارش وقتی اندر شام می‌افتد

۷

به غیر از خاطر دلبر نجوید کام دل عاشق

بلی هر جا هوس پیشه بود خودکام می‌افتد

۸

چرا صوفی نهاده سر به پای جام در مجلس

اگر نه پرتو ساقی چو می در جام می‌افتد

۹

نگویم کز غم عشقت سرا پا همچو نی سوزم

و گر بنویسم آتش در نی اقلام می‌افتد

۱۰

بنازم آن بت سیمین که چون در کعبه می‌آید

ز بام کعبه بر تعظیم او اصنام می‌افتد

۱۱

الا ای شاهد غیبی علی ای نور لاریبی

چو آشفته گدایی لایق انعام می‌افتد

تصاویر و صوت

نظرات