
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۵۱
۱
وه که از ما جز گنه بر می نیاید هیچکار
نفس سرکش کرد صرف خودپرستی روزگار
۲
گرچه احصامی نشاید کرد عصیان مرا
در شمار اما نیاید پیش عفو کردگار
۳
قاصر آمد چون زبان از شکر آلای الله
عجز باید پیش شکر نعمت پروردگار
۴
میل طاعت بودم و تقوی و پرهیز ایدریغ
عقل شد مغلوب نفس شوم ناپرهیزگار
۵
نیست دردم زآتش دوزخ بپاداش عمل
دردم این باشد که هستم زاهل محشر شرمسار
۶
لیک باامید فضل و رحمت و احسان حق
مینهم بر دوش جان بار گناه صد هزار
۷
توبه میفرمایدم هر روزه عقل متقی
لیک تا عشقم بود کی توبه ماند برقرار
۸
تا برون آری زتاریکی نفسم از کرم
آفتابی از شبستان امید من برار
۹
نیست اندر دفتر اعمال من جز سیئات
حرف خرجم چیست تا باشم بدین امیدوار
۱۰
جز ولای مرتضی و الله ما را هیچ نیست
درگذر آشفته و او را به حیدر واگذار
نظرات