
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۵۷
۱
وه که مطرب بود امشب به سر رای دگر
پرده عشق کند ساز و زند جای دگر
۲
در ره کعبه عشق تو بپا نتوان رفت
باید از سر کنم اندر طلبت پای دگر
۳
گر رضای تو بود خوردن خون عشاق
جز رضای تو نداریم تمنای دگر
۴
لاجرم همرهشان وامق و مجنونی هست
گر بیارند زنو لیلی وعذرای دگر
۵
دشت امکان ببر خازن عشقش تنگست
خیمه زن ای دل عاشق تو بصحرای دگر
۶
بتماشای تو آیند عروسان چمن
که گل روی تو را هست تماشای دگر
۷
شادی ار رفت و غم آمد بدر دل چه غمست
که زدل برد غم عشق تو غمهای دگر
۸
نوبت خوشدلی امشب بزن ای مطرب بزم
تا که نوروز کنم عید بفردای دگر
۹
غاصت حق علی میرود آشفته بنار
زانکه جز دوزخ او را نبود جای دگر
نظرات