
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۵۹
۱
دیده برهم ننهم جز به حضور اغیار
نکنم خواب مگر زیر خم تیغ نگار
۲
کام شیرین نکنم جز بغم تلخی عشق
بزم رنگین نکنم جز بجمال دلدار
۳
عیش مشتاق نباشد بجز از ساحت دوست
عاشقان را چه تمنای گل و باغ و بهار
۴
توئی آن تازه بهاری که تفاوت نکند
در رخ و زلف تو سنجند اگر لیل و نهار
۵
ای زآهوت بخون غرقه غزال ختنی
ای خم زلفت کجت کعبه مشک تاتار
۶
نقش روی تو صنم هر که برد تحفه بچین
در برش سجده نمایند بتان فرخار
۷
بی تو نیش است و صداع است و خمار و غم و رنج
نای و نوش و می و مطرب دف و عود و مزمار
۸
با تو باغست و بهار است و گل و لاله و مل
فصل دی داغ درون زهر بلا زحمت و خار
۹
تا تو ای برق جهانسوز کنی جلوه بدشت
خرمن هستی آشفته بود وقف شرار
۱۰
تا بسوزیش شود فانی و خاکستر او
ببرد باد صبا بر در حیدر چو غبار
۱۱
پرده دار حرم سر خدا مظهر حق
کآفتابش به در خانه بود چون مسمار
نظرات