
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۶
۱
سوی صحرای جنون میبرم این سودا را
تا زاندیشه مجنون ببرم لیلا را
۲
تنگ شد سینه در این بادیه فریادکنان
چون جرس عیب مکن گر بکشم غوغا را
۳
کثرتم کشت بده آن می وحدت ساقی
که یکی بیش نه بینم همه تنها را
۴
ملک ویران دلم میل بمعموری کرد
ترک یغمائی من ترک مکن یغما را
۵
حاجی ار بادیه کعبه بسر می پوید
با تو ای خار مغیلان چه محل دیبا را
۶
شکر وصل تو از زهز کند شهد بکام
صبر در هجر تو حنظل کندم حلوا را
۷
فرو شوکت بدو جود در سفر عشق که سوخت
برق او شهپر جبریل فلک فرسا را
۸
نیست اندر حرم عشق بجز عشق کسی
نفس لیلی است که او وصف کند لیلا را
۹
اگر آشفته ند مدحت حیدر چه عجب
منع از پرتو خورشید مکن حربا را
نظرات