
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۸۱
۱
پرشکوه دلی دارم از خون جگر لبریز
لبریز چو گردد خم شاید که کند سر ریز
۲
از آه جگرسوزم کانون درون تفته
ایساقی آتش دست آبم تو بر آتش ریز
۳
خواهی که برقص آری حوران بهشتی را
ای لعبت چین بر رقص دستی بزن و برخیز
۴
عشق آمده در میدان با او سپهی انبوه
ای عقل تنک مایه زین خیل وحشم بگریز
۵
در سلسله زهاد جز سردی و خشکی نیست
زین سلسله بیرون رو در سلسله آویز
۶
ایدل بسر زلفش این عربده ات از چیست
با بازتو ای گنجشک پنجه مکن و مستیز
۷
آشفته چه خواهد کرد زین صاف که مینوشد
صوفی که بود در رقص زین باد درد آمیز
۸
شد صفحه پر از عنبر مشکین بودم دفتر
تا مدح علی بنوشت این خامه عنبر بیز
۹
مجروح شدی ای دل بگذر ز خم مویش
ناسور شده زخمت از غالیه کن پرهیز
نظرات