
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۸۵
۱
تا چند نافه ریزی از آنزلف مشک بیز
بیمار شد دو چشم تو از بوی مشک خیز
۲
از زلف و خال و عود سپندی برخ بسوز
در جام و کام نقل میم زآن لبان بریز
۳
عشق تو آمد و دو جهانش بلا زپی
داماد دهر دیده عروسی باین جهیز
۴
دانی کز آب بحر شود نار مشتعل
بر آتش دل آب توای چشم تر مریز
۵
دیبای عشق را که در این کارگاه ساخت
کش تار و پود بافته از تیر و تیغ تیز
۶
برخاستی زجا و خرامان شدی بناز
غوغا بود بشهر که برخاست رستخیز
۷
نه علاقان زخصم بپرهیز اندرند
ایدل زنفس خویش بکن اندک احتریز
۸
مهر علی بکعبه دل گر نباشدت
خواهی بسومنات رو و خواه در حجیز
۹
آشفته در پناه تو خواهد گریختن
در روز رستخیز که نبود ره گریز
نظرات