
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۸۷
۱
بر گل فشاند غالیه از زلف مشک بیز
ناسور شد جراحتت ایدل زجای خیز
۲
ایشمع از شعاع جمالت جهان بسوخت
اشکی سحر بماتم پروانه ات بریز
۳
ایدل بخواند آیت فارالتنور چشم
فرصت غنیمت است تو خاکی بسر به بیز
۴
چون شد که دل بحلقه زلفت پناه برد
زخمی زبوی مشک اگر دارد احتریز
۵
تا تیغ امتحان زمیان آخت ترک من
ممتاز کرد عاشق از اغیار بی تمیز
۶
مردم بطوف کعبه و این بوالعجب که من
دیدم که طوف گرد بتی میکند حجیز
۷
آن بت کدام نور خدا خانه زاد حق
حیدر شفیع خیل خلایق برستخیز
۸
چشمت بخاص و عام ببسته ره نظر
زلفت بوحش و طیر به بسته ره گریز
۹
جز مدح حیدر ار سخن آشفته گفته ای
دادی بسیم ناسره این یوسف عزیز
نظرات