
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۸۸
۱
خیز ای کمند آه و در زلف او درآویز
او را بخویشتن کش با او دمی درآویز
۲
هر چند بزم عامست و آنشمع زیب محفل
پروانه جان برافشان و زمدعی بپرهیز
۳
نرخ شکر شکستی آب نبات بردی
تا تو حدیث گفتی زآن پسته شکر ریز
۴
ای باغبان بچشمت گر خود بصیرتی هست
با سرو گو که بنشین وی سرو معتدل خیز
۵
آهوی شیر افکن نبود بجز دو چشمت
تیر نظر براه است آهوی من بپرهیز
۶
اینجا هزار شیر است اندر کمند نخجیر
تو خود غزال چینی از دام عشق بگریز
۷
زاسرار عشق امروز چون باخبر شدت دل
آشفته را زرحمت آبی بر آتشین ریز
۸
تا از ولی امکان خواهد دوای دردت
آرد به پارس ترکت گر خود بود به تبریز
نظرات