آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۵۸۹

۱

ای ساقی آتش‌دست زآن آب شرار‌انگیز

از خم به سبو افکن از شیشه به ساغر ریز

۲

افسرده دلم مطرب پژمرده گلم ساقی

بنشین و بده جامی دستی بزن و برخیز

۳

آتشکده کن دل را زآن شعلهٔ جواله

خضرت بفزا جان را زآن آب شرار‌انگیز

۴

گر شاهد و ساقی هست جشنی کن و خوش بنشین

ور زاهد و شیخ آمد جهدی کن و هان بگریز

۵

زاهد چه بری حسرت از عشرت میخواران

این عیش خداداد است با حکم قضا مستیز

۶

ساقی چو بود ساده در دست بط و باده

در آب فکن تقوی بر باد بده پرهیز

۷

ساید نمکم بر دل آن خندهٔ شکربار

ناسور بود زخمم زآن زلفک عنبربیز

۸

چندان که کند تکفیر شیخم به سر منبر

آشفته بگوید باز آن نکتهٔ کفرآمیز

۹

گر مهر علی کفر است سرشارم از آن باده

ناچار کند سر زی ساغر چو شود لبریز

تصاویر و صوت

نظرات