
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۵۹۳
۱
دل چو افغان برکشد پروا نمیدارد زکس
مرغ عاشق را نه بیم از بند باشد نه قفس
۲
عشق چون در دل نشست اندیشه غفلت خطاست
رند کز می مست شد پروا ندارد از عسس
۳
دیده را نبود نظر جز جانب منظور دل
منظر دل لاجرم خلوتگه یار است و بس
۴
از همچو مشتری گر عار دارد شکری
یا شکر پنهان کند یا پر ببندد از مگس
۵
باغبان ما را مران از گلشن کوی نگار
کاب و رنگ او نکاهد از هجوم خار و خس
۶
محمل لیلی مگر در ره بود ای ساربان
کامده دل در بر مجنون بافغان چون جرس
۷
تا توئی در محفل آشفته غزلخوانست و مست
با حضور گل نبندد بلبل شیدا نفس
۸
کاشف اسرار یزدان مشعله افروز طور
آنکه ساجد کرد موسی را زانوار قبس
۹
گل علی مرتضی و جای او گلزار دل
بلبل طبعم به مدح او نواخوانست و بس
نظرات