
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۰۳
۱
هر کرا خواندی از نکویانش
لاجرم نیست عهد و پیمانش
۲
هر که سرو و گلش در ایوانست
نرود دل بسوی بستانش
۳
چشم هر کاو بر آن دو ابرو دوخت
گو بکن سینه وقف پیکانش
۴
مور بگرفت خاتم لعلش
آن که بد حشمت سلیمانش
۵
معجز عیسویش در لب نوش
دست موسی است در گریبانش
۶
حلقه زد زلف تا که بر رویت
عقل پنداشت چشم حیرانش
۷
من و ساقی حوروش در باغ
زاهد و خلد و حور و غلمانش
۸
کی مرا ره دهد به چاه ذقن
آنکه یوسف بود به زندانش
۹
در دل آشفته را بسی گره است
از خم طره پریشانش
نظرات