
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۰۴
۱
این چه بلبل که چو گوش کند آوازش
غنچه طوطی صفت آید زپی پروازش
۲
نقش او بسته صورتگر و بازش نکشد
با نیاز آمده ام تا کشم از جان بازش
۳
عکس ساقی بدرون داشت نهان باده ناب
وه که ای جام بلورین کند افشا رازش
۴
بگدائی در میکده سازد درویش
که سلاطین دو عالم بکنند اعزازش
۵
زخمه بر پرده عشاق زن ایمطرب عشق
که زآهنگ دگر شور گرفته سازش
۶
دل سودازده آن مرغ که پرواز گرفت
نه چنان رفته که بینند دگر ره بازش
۷
یوسف مصری اگر بندگی عشق نکرد
که نودی بعزیزی زجهان ممتازش
۸
دل آشفته ززلفت گذرد چون بپرد
صعوه ای را که گرفتست بچنگل بازش
۹
تا کی این سبحه و آن دفتر آلوده بزرق
سعی کن در قدم پیر مغان اندازش
۱۰
پیر میخانه وحدت علی آن مخزن عشق
که بجز عقل نخستین نبود انبازش
۱۱
ای خوشا طوس و خوش آن روضه جنت تمثال
وقت آنست که آنجا بری ای شیرازش
نظرات