
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۰۹
۱
هر که سری بسر نهد یارش
گو بجان سر او نگهدارش
۲
هر که چون بلبل است طالب گل
جای بر دیدگان دهد خارش
۳
هندوئی کاو فتاده در آتش
نار گلزار اوست بگذارش
۴
صد چو موسی بطور ارنی گوی
مرد در آرزوی دیدارش
۵
هر که گوید زدوست دست بکش
دشمنست آن بدوست مشمارش
۶
نیستش جز بکشتگان سر و کار
عشق اینست و این بود کارش
۷
گرچه جبریل تیز بال بود
نپرد جز بپای دیوارش
۸
عشق دانی که چیست نور علی
که شناسد خدای مقدارش
۹
آنچه آشفته جستی از واجب
ممکن است اندر او بدست آرش
نظرات