
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۱۲
۱
گرم چو جامه بگیری شبی تو در بر خویش
چو شمع صبح بپایت فدا کنم سر خویش
۲
گرت شکی است در اخلاص عاشق صادق
ببین در آینه یعنی برأی انور خویش
۳
به کیقباد و جمم افتخارهاست بسی
اگر مرا بشماری زخیل چاکر خویش
۴
گمان مبر که روی از برابرم هرگز
گرم برانی دایم تو از برابر خویش
۵
ملامتم نکنی شاید از نظربازی
اگر در آینه بینی بماه منظر خویش
۶
شبی که خاتم لعلت مرا بدست افتد
بملک جم ندهم کلبه محقر خویش
۷
بغیر شاهد معنی نگنجدم در دل
چه صورتست که من کرده ام مصور خویش
۸
بجز بیاد حق آشفته زیستن غلطست
بغیر یاد علی ره مده بخاطر خویش
نظرات