آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۶۱۹

۱

روزگاریست که کاری عجبم آمده پیش

من دوان از پی دل زپی دلبر خویش

۲

شوق آن سیب زنخدان بگلو گشته گره

همچو طفلی که خورد لقمه ای از حوصله بیش

۳

عاشقان راست بکف گنج زر از بهر نثار

من بیمایه زخجلت فکنم سر در پیش

۴

یاد زلفت بضمیر است چه حاجت به عبیر

در ره باد بر آتش بنهم من دل ریش

۵

من و خاموش نشستن بشب وصل عجب

نبود خاموش اگر گنج بیابد درویش

۶

زاهد و کسوت میخواره نگنجد با هم

عشق با خرقه سالوس نچسبد بسریش

۷

کفر زلفت نه همین رونق اسلام شکست

کافران نیز گذشته زسر ملت خویش

۸

ای شبان چیست تو را چاره پی حفظ گله

زاهد گرگ صفت پوشد اگر خرقه میش

۹

من و در عشق تو اندیشه زشنعت حاشا

عاشقان بیم ندارند زبیگانه و خویش

۱۰

دل من زخمی زلف تو و میرد ناچار

گر کسی را بزند عقرب جراره به نیش

۱۱

در علاج دل آشفته مبر رنج طبیب

درد عشقست برو چاره دیگر اندیش

تصاویر و صوت

نظرات