آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۶۲۴

۱

ساقیا فصل بهار است غنیمت دانش

شیخ پیمانه شکن را بشکن پیمانش

۲

دور دوران ندهد هیچ گشایش ساقی

افتتاحی بکن از جام می و دورانش

۳

ملک فانی چه محل دارد و عیش و طربش

یار باقی طلب و صحبت جاویدانش

۴

گریه ابر ببین دیده خونبار بجوی

عشوه گل چه خری و دهن خندانش

۵

بسکه خون دل عشاق بخورد آن لب لعل

گوئی آلوده بخون است در دندانش

۶

جرعه می بکف تست و مرا جان بر لب

خیز ساقی بده آن جرعه و خوش بستانش

۷

زر که منعم بنهد کز پس مرگش بدهند

نوشدارو که پس از مرگ کند درمانش

۸

هر که در دشت عمل تخم نکارد بشتاء

چه تتمع برد از حاصل تابستانش

۹

هر که بر دامن حیدر نزند دست امروز

گرچه نوح است بفردا ببرد طوفانش

۱۰

هر چه بینی بجهان فانی و پایانش هست

دولت سرمد عشق است و مجو پایانش

۱۱

سر عشق ار بلب آشفته بیارد چون شمع

آتشی دارد نتوان که کند پنهانش

تصاویر و صوت

نظرات