
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۳۸
۱
نمیتابی چرا ای شمع در کاشانه عاشق
نمیآیی چرا ای گنج در ویرانه عاشق
۲
برم یرغو بر سلطان که زلفت جای غیر آمد
چرا کردی نزول ای بیمروت خانه عاشق
۳
گرفتم من کنم قصه ز سوز دل برت هر شب
اثر کی در دل سنگت کند افسانه عاشق
۴
غم جلان را مخور هرگز که در عشقش تلف کردی
که رجحان بس به جان دارد دلا جانانه عاشق
۵
به ذکر شیخ تو مفتون ز طوف کعبهٔ مغبون
ز میخانه شنو آن نعره مستانه عاشق
۶
به محفل گر دهی بارم چو شمع صبحدم جانا
به شُکرانه بسوزد خرقه رندانه عاشق
۷
از آن رخسار آتشگون خبر بشنو زآشفته
خبر دارد ز شمع انجمن پروانه عاشق
۸
می مهر علی در جام دل بین محتسب بگذر
مزن سنگ جفا زین پس تو بر پیمانه عاشق
۹
رود هر وقت غواصی به دریایی پی لؤلؤ
به خاک درگه حیدر نهان دردانه عاشق
نظرات