آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۶۵۸

۱

شکار کیستم یارب به خاک و خون تپان بسمل

کمانداری کجا کز ناوکی حل سازد این مشکل

۲

منم صید تو حیف آید به فتراک دگر افتم

بگو روبه مخور شیری شکاری گر کند بسمل

۳

فلاطون را بگو از من که تا کی خم‌نشین باشی

تو را حکمت نیاموزد مگر مجنون لایعقل

۴

مده از دست ملک دل که در او سلطنت کردی

نگین جم بود حاشا ز حال دل مشو غافل

۵

زنی تو لاف عشق شمع و می‌سوزی ز یک پرتو

برو پروانه و دیگر مکن تو دعوی باطل

۶

ملک از آتش عشقت نمی‌سوزد عجب دارم

که نگذارد به جان برق نه عالی و نه سافل

۷

رموز عشق از عاشق شنو نه مفتی و قاضی

بلی فرقست بی‌پایان میان عالم و جاهل

۸

بقای خویشتن در سوختن دیده است پروانه

که می‌آید چو آشفته به خون خویش مستعجل

۹

چه غم داری از این دریای بی‌پایان پهناور

که نوحت عشق و کشتی شوق و کوی میکده ساحل

۱۰

در میخانه وحدت علی آیینه درا حق

که آمد رشحه جودش با رزاق جهان کافل

تصاویر و صوت

نظرات