
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۵۹
۱
میرفت و هزار دل دنبال
سرپنجه ز خون مرد و زن آل
۲
سمین ذقنش چو چاه بیژن
گیسوش کمند رستم زال
۳
میرفت چو آهوان وحشی
میکرد گهی نظر به دنبال
۴
میکرد گه از مژه اشارت
میریخت ز چشم خلق قیفال
۵
میرفت الف صفت مجرد
زلفش به قفا خمیده چون دال
۶
چون سایه منش دویدم از پی
در پای فتادمش چو خلخال
۷
گفتم مرو ای روان عشاق
گفتم مرو ای همای اقبال
۸
تو رفتی و دیده ماند بینور
تو جانی و بیتو تن بزلزال
۹
گر مطلب تست خون عاشق
برخیز چه میکنی تو احمال
۱۰
من بسمل و غافل است صیاد
گو شیر بدرّدم به چنگال
۱۱
خم کرد کمان ابروان را
بگذاشت در او خدنگ قتال
۱۲
گفتا بگذار دامنم را
ورنه کنمت ز خون قبا آل
۱۳
آشفته تو بسته کمندی
ای صعوه چه میزنی پر و بال
۱۴
چون عشق به زورمندی آمد
از کار افتاد عقل فعال
۱۵
بر دامن مرتضی بزن چنگ
بنشین همه عمر فارغالبال
نظرات