
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۶۴
۱
زبحر عشق مجوئید همرهان ساحل
که گرچه نوح بود کشتیش بود باطل
۲
خلاف یوسف یعقوب کرد یوسف ما
که در سفر به پدر آمده است هم محمل
۳
بجاست محمل و لیلی میان قافله نیست
چه آید از تن بیجان چو روح شد راحل
۴
غبار سان زرکیبش دمی جدا نشوم
زاتصال من و دوست مدعی غافل
۵
زرشک اینکه تو پرتو دهی بمحفل عام
بسوختن شده پروانه تو مستعجل
۶
فکند شاهد ما پرتوئی بمیخانه
که طوف میکده ام گشته کعبه مقبل
۷
زبعد قتل کنم گریه ها مگر شویم
نشان خون زسرانگشت پنجه قاتل
۸
نه ای تو بلبل عاشق برو سمندر باش
چه حاجتست از این گفتگوی بیحاصل
۹
ولی زخون نتوان شست رنگ خون زآن دست
فغان که سعی دل و دیده هر دو شد باطل
۱۰
سواره کی خبر از حال خستگان دارد
که فرقهاست بدوران زراحل و راجل
۱۱
زحسن طلعت لیلا چو نیستت خبری
برو ملامت مجنون مکن تو ای غافل
۱۲
بکعبه فخر کند بی گزاف آشفته
میان بتکده ای گر علی کند منزل
نظرات