
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۶۵
۱
بغیر من که فتاد است بارم اندر گل
کشیده رخت همه همرهان سوی منزل
۲
مرا زاشک روان راه بادیه گل شد
بلی بسر نرسد راحله که ره شد گل
۳
اگر نه نوح شود دستگیر با کشتی
از این محیط کشم رخت کی سوی ساحل
۴
بشوق پرتو شمعی ببزم دشمن و دوست
بخون خویش چو پروانه ایم مستعجل
۵
خبر زدوست نداری زخود چه باخبری
رسی بدوست چو از خویشتن شدی غافل
۶
از آن به است که نقصان بود در اسلامش
کسی بکفر شود ملتش اگر کامل
۷
زسر عشق سری نیست خالی از امکان
که پایدار زعشق است عالی و سافل
۸
حکیم گرچه زاسرار حکمت آگاه است
اگر زعشق ندارد خبر زهی جاهل
۹
اگر محبت حیدر نباشدت ایشیخ
عبادت ثقلین ار کنی بود باطل
۱۰
ترحمی من آشفته را زروی کرم
که بار من بگل افتاد و بارها بر دل
۱۱
خوش آن برهمن حق جوی فارغ از تثلیث
که کرد بتکده را طوف کعبه مقبل
نظرات