آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۶۶۸

۱

ابر برکشت من ار گشت زامساک بخیل

رشحه افشانی بحر کف ساقیست کفیل

۲

قطره ای از سر رحمت بزن ای ابر کرم

که در این مزرع خشکیده بسی زرع و نخیل

۳

ندهد شیر به اطفال چمن دایه ابر

که شده لاله و نرگس همه خونین و علیل

۴

چشم ما نیست به تخمی که بخاک افشاندیم

ساقی آن آب بده گرنه کثیر است قلیل

۵

قوت جان قوت دل اصل روان نور بصر

می که در باغ بقا روید از او اصل اصیل

۶

راه گمگشته بظلمات سکندر دارم

خضر کو تا شودم بر سر آن چشمه دلیل

۷

قطره خون منت کی بنظر میآید

که بود خون جهان بر سر کوی تو سبیل

۸

آب و آتش نشناسم زتو رحمت خواهم

کز توهم خون شد و هم آب روان دجله نیل

۹

از سر دار بر افلاک بری عیسی را

میکنی از نظری نار گلستان خلیل

۱۰

دست تو دست خدا میشمرد آشفته

از تو هر کار که آید به نظر هست جمیل

تصاویر و صوت

نظرات