
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۷۲
۱
دل به بر داشت فغانی و گمان کردم
که به غوغای جرس قطع بیابان کردم
۲
رفت چون برق ز ره محمل لیلی مجنون
از چه خود را به ره بادیه حیران کردم
۳
تا که انسان دو چشمم به تو حور انس گرفت
قطع از انس پریزاده و انسان کردم
۴
ریختم نافه از آن زلف به دامان تو دوش
یاد داری تو صبا با تو چه احسان کردم
۵
از من ایمان مطلب در ره آن در یتیم
شیخ شهرم همه را صرف یتیمان کردم
۶
دوش دیوانه عشق تو شنیدم میگفت
که من این حکمت تعلیم به لقمان کردم
۷
گفتم آشفته حدیثی ز خم زلفش باز
عالمی را من از این گفته پریشان کردم
۸
داد یک جرعه میم از سر رحمت خمار
طوف میخانه چو با دیده گریان کردم
۹
ساقی میکده عشق علی دست خدا
که به مدحش ز ازل طبع نوا خوان کردم
نظرات