آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۶۷۵

۱

من و شمع دوش حرفی بمیان نهاده بودیم

دو زبان آتش افشان به بیان گشاده بودیم

۲

زمن آتشی بجست و بنشست در دل شمع

بمقابله قراری چو بهم نهاده بودیم

۳

همه شب بسوخت شمع و بگریست تا سحرگه

به نسیم صبح هر دو ززبان فتاده بودیم

۴

بنوای مرغ شب خیز که کوفت نوبت بام

زده عطسه ای بجستیم که قرار داده بودیم

۵

زگلی حدیث کرد او من و دل زگلعذاری

بعیار عشق دلبر من و دل زیاده بودیم

۶

بگزید او تعلق من و عشق ساده رویان

من و شیخ هر دو آشفته نخست ساده بودیم

۷

من و کوی میفروشان تو و خانقاه زاهد

بکه خضر رهنمون گشت که ما بجاده بودیم

۸

بسم این تفاخر ایدل که بخواب دیدم امشب

که من و سگ در دوست بیک قلاده بودیم

۹

بده ای یدالله از لطف مرا کلاه عزت

که به جای پای با سر به در ایستاده بودیم

تصاویر و صوت

نظرات