آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۶۹۳

۱

زنی گر تیر پرتابم که روی از عشق برتابم

کنار از بحر نتوانم که رفت از دست پایابم

۲

دلم بربود و دین فرسود و جان تاراج و خرسندم

و گر شکوه کنم از دوست دشمن دان و کذابم

۳

سراب است آنچه بنمایی اگر چه قلزم ای ساقی

که دارد شربتی از چشمه نوش تو سیرابم

۴

مسلمانان مگوییدم که از کعبه چرا رفتی

که در بتخانه فرخار پیدا گشته محرابم

۵

به مرگ خویش مشتاقم طلبکارم قیامت را

اگر دانم که در محشر وصال دوست دریابم

۶

بنالد دل که ای دیده مگو راز نهانم را

بگرید مردم دیده که از سر برگذشت آبم

۷

کجا یارب توانم گفت با کس درد پنهانی

که خون خوردند اصحاب و جفا کردند احبابم

۸

زمستان فراقت را بود نوروز از وصلت

شب یلدای هجران را جمال تست مهتابم

۹

من از عشق و وفاداری شدم رسوا در این عالم

به من رحمت نمی‌آرند احباب و نه اصحابم

۱۰

تو را ای کعبه پرده پرنیانست و کجا دانی

که چون شب بر بیابان مغیلانت برد خوابم

۱۱

زهر در روی آشفته به کوی تست ای مولا

تویی باب الله مطلق چه می‌رانی از این بابم

تصاویر و صوت

نظرات