
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۶۹۸
۱
عشق عقل سوز ببخشا بحالتم
کز پند عاقلان بجهان در ملالتم
۲
ساقی بیار باده ی نو دور تازه کن
کز این شراب کهنه فزودی کسالتم
۳
گم گشتگان وادی عشقیم همتی
ای خضر یکقدم بنه اندر دلالتم
۴
تکفیر مکن که بمجنون حرج نماند
آمیخته بکفر اگر چه مقالتم
۵
آشفته گرچه جز مس قلبت بکف نماند
اکسیر حب دوست کند استحالتم
۶
ملکی خراب دارم و یرغوبرم بشاه
تا نایب نبی بکند استمالتم
۷
باطل هر آنچه جز غم عشق تو خوانده ایم
دارم غرامت ار تو ببخشی بطالتم
۸
بی مادر و پدر به ره افتاده ام ذلیل
طفلم بگو که عشق نماید کفالتم
نظرات